ساميارساميار، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

سامیار، پسر مهربون مامان و بابا

بعد مدتها سلام

1390/4/7 9:59
نویسنده : مامان رضوان
688 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم

از 15 فروردين 90 به بعد، تقريبا هر 10 روز يكبار بمدت 6-7 روز مريض بودي، يا تب خالي يا آب ريزش بيني. خلاصه خيلي سرحال نبودي. اول خرداد كه بابا مرتضي ميخواست بره اصفهان تو هم اصرار كردي كه باهاش بري و قول دادي كه اونجا بخاطر من گريه نكني. چمدونت رو بستي و رختخواب مخصوص خودت رو برداشتي و با خوشحالي با بابا مرتضي رفتي اصفهان. هر روز باهام تلفني حرف ميزديم . تو همون هفته هم من با خاله رويا رفتيم منيريه و خاله رويا اسكيت خريد منم يه جفت براي تو خريدم مارك فيلا و مشكي و نارنجي. دلم ضعف ميرفت كه تو رو با اسكيت ببينم........ولي 8 خرداد يعني روز يكشنبه صبح مامان بزرگ اصفهاني گفت كه تو تب داري و هيچي هم نميخوري!! وقتي هم گوشي رو گرفتي كه باهم حرف بزنيم ، بغض كردي و حرف نزدي..........واي يعني من مردم.

ساعت 5 عصر يعني همين كه از سركار رسيدم خونه، بدون اينكه لباس عوض كنم يا چيزي بردارم با اتوبوس اومدم اصفهان، تو با بابا مرتضي اومديد دنبالم و وقتي منو ديدي فقط بهم چسبيدي و هي همديگه رو بوسيديم. همون شبونه هم رفتيم يه كلينيك اطفال و فردا عصرش هم باهم برگشتيم تهران. الهي قربونت برم گفتي كه ديگه بدون من اصفهان نمي ري.

21 خرداد هم رفتيم كلاس اسكيت پويا - آقاي خسروي مربيت گفت كه چون هنوز كوچولويي و ممكنه به زانوهات فشار بياد و زانوهات آب بيارن ، بهتره كه زياد به خودت فشار نياري و هفته اي يه جلسه بري.

دوباره از 2 تير آب ريزش بيني ات شروع شد، اونقدر كه شبها بدتر از بابا مرتضي، تو خر و پوف مي كردي، رفتيم دكتر هوشمند و اونم برات دارو نوشت  و خودت بهش قول دادي كه حتما از قطره هاي بينيت استفاده كني. دكتر هوشمند كه واقعا باهات حال ميكنه چون خيلي متفكرانه به حرفهاش گوش ميكني و خيلي قشنگ حرف ميزني.

پسر گلم عاشقانه دوستت دارم.

28 خرداد 9028 خرداد 90-مدرسه اسكيت پويا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)