ساميارساميار، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

سامیار، پسر مهربون مامان و بابا

پسرم ، عشق زندگي من

امروز صبح ميخواستم درسته بخورمت. اينقدر كه گل و مهربوني. ديروز -دوشنبه ۱۶ اسفند-رفتيم خونه دايي بهزاد اينا كه موهاي زن دايي رو كوتاه كنم. تو آب پاش يا بقول خودت چيپ چيپ رو برداشته بودي و رو شلوار من آب ميپاشيدي كه باعث شد دو تا داد بزنم كه منو خيس نكن، من از خيس شدن بدم مياد، ولي تو ميگفتي نه خوبه و باز.... بعدم هركاري كردم موهاي تو رو كوتاه كنم نذاشتي-  شام بالا خونه مامان بزرگ خوردي و اومديم پائين. با چوب بلز و شير آب كه دمونتاژش كردي، يه بار چكش درست كردي و يه بار با سر شير و چوب هاي اسباب بازيت كپسول گاز ، بعد از اينكه شيرش رو باز كني ميترسيدي و ميگفتي منفجر ميشه. ساعت ۱۰ هم خوابيدي و فردا صبح يعني امروز ساعت ۷ با صداي خنده بلند ...
4 ارديبهشت 1390

شیطونکی بنام پسر من

سامیارم از پنجشنبه که بابا مرتضی اومده تو داری تو اسمونها سیر میکنی و هی بهش میگی منم میام اصفهان ها! از صبح از سر و کولش بالا می ری و بقول خودت روش شیرجه میزنی. هفته پیش که با بابا و سپهر و دایی و بابابزرگ هم رفته بودی استخر - همه تعریف میکردند که بدون اینکه از اب بترسی از بیرون می پریدی تو اب بغل بابا یا بابابزرگ. پسرم هر روز داری شیرین تر میشی و حرف های پخته تری میزنی که ملت غش میکنند که این الان چی گفت؟!!! جمعه شب نرگس و فرامرز دوستهای ما شام مهمون بودن ولی دوست تو رو نیاورده بودند  چون علیرضا رفته بود خونه مامان بزرگش-  امروزم که همش از صبح داره بارون میاد-مرتضی گفت که دم ظهر با سر از روی مبل افتادی رو زمین و بعد کلی گریه خوابید...
4 ارديبهشت 1390

ایام عیدانه

سامیارم هفته اول عید رو که با هم بودیم- کاشمر . آخر هفته با بابا مرتضی رفتی اصفهان و من رو تنها گذاشتی! کلی اونجا کیف کرده بودی که سه شنبه شب یعنی ۹ عید ما هم اومدیم اصفهان. و فرداش یعنی چهارشنبه هم برگشتیم تهران. شنبه هم قرار شد بریم سیزده به در. هی میپرسیدی سیزده به در کجاست؟ وقتی برات توضیح دادم که جریان سیزده به در چیه و قضیه از چه قراره - گفتی خب پس بریم پارک که سیزده رو به در کنیم (: کلی با هم سبزه گره زدیم و خندیدیم. توی علف ها هم هی دویدیم و همو بغل کردیم و چرخیدیم. (کار مورد علاقه جنابعالی) برگشتنه هم پرسیدی که یعنی الان سیزده مون در شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
4 ارديبهشت 1390

جواب از نوع سامیاری

سامیارم دیشب (۱۹/۱/۹۰-تولد خاله رویا) شام خونه عمو حسن بودیم. قبل از رفتن بهت گفتم که : سامیار -اونجا که رفتیم گریه.....نگام کردی و با تعجب پرسیدی : چرا نکنم؟   گفتم جیغ .... گفتی : چرا نزنم؟ گفتم لجبازی و غرغر... دوباره گفتی: چرا نکنم؟ یعنی فقط نگات کردم- بغلت کردم و حسابی ماچ ماچیت کردم   و رفتیم مهمونی . و اونجا نه گریه کردی» نه غرغر کردی و نه جیغ و داد کردی» حسابی آقا بودی. دوستت پسر گلم ...
4 ارديبهشت 1390

سامیار مریض میشود

خب پسر گلم» هفته پیش روز دوشنبه بعد از ظهر که از سرکار اومدم خونه - دیدم تب داری . پرستاری ازت شروع شد تا روز پنجشنبه . سه شنبه سر کار نرفتم. چهارشنبه صبح هم رفتیم دکتر ریاضی. مثل یه گل همه داروهات رو به موقع خوردی و ای بهتر شدی. دیشب و پریشب رو دیگه خیلی خیلی خوب خوابیدی و اصلا تو خواب اذیت نشدی - یعنی نه سرفه ای و نه آب ریزش بینی و گرفتی بینی. خلاصه که پسر گلم اصلا دوست ندارم مریض بشی » چون وقتی تو مریض میشی- حال من از تو خراب تر میشه. وای سه شنبه شب که تو خواب هذیون میگفتی و من از تو ناله هات فقط مامان رو میفهمیدم و مرتضی رو. خلاصه که هفته خیلی بد و سختی رو هم تو داشتی و هم من بیشتر. قول بده همیشه سالم و سلامت باشی. منم برات دعا می...
4 ارديبهشت 1390

سال 1390 خورشیدی

پسر گلم دومین عید رو هم پشت سر گذاشتی و چه خوش گذورندی. لحظه سال تحویل تو خواب خوش بودی ( فیلمت رو گرفتم ) . تعطیلات هم با دایی بهزاد و زندایی رفتیم کاشمر که خیلی بهت خوش گذشت.
4 ارديبهشت 1390